مشاور انتخاب رشته رتبه ام را میپرسد و من هول میکنم و میگویم هزار و هشتصد. تازه تا میخواهم نفس راحتی بکشم که گفتمش و تمام شد میگوید افرین! و من میفهمم که رتبه را اشتباه گفته ام چون مال من افرین ندارد.  صفر دوم را هم اضافه میکنم و باز از همان موقع تا به حال بغضم میگیرد. 

تنها درسی که از کنکور گرفتم این بود که ای بسا مثل سگ تلاش میکنی و نتیجه تلاشت پودر میشود. همین. حالا هم جر خواهم داد حنجره ای را که زیر گوشم بگوید: عرق سعی محال است که گوهر نشود!

عرق سعی من دود شد! میفهمید؟ دود. 

آه سر درد لعنتی. پس چرا این کنکور گورش را از زندگی ما گم نمیکند؟ من دلم میخواهد نفس بکشم. همین! یک نفس اسوده و دور از کنکور چیز زیادیست؟ 

 

+کسی که میخواستم باشم_هادی پاکزاد عزیز را گوش میدهم . 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها