قضیه از انجایی شروع شد که بنا کردم برم کافی نت و ادامه انتخاب رشته را انجا بزنم. درخونه ما استرس جزوی لاینفک شده و کوفتی ترینش همین وسواس اینو جا نذارم اونو جا نذارم هست. طوری که من یه مدت با خودم کلنجار میرفتم وقتی میدونم کلید را تو کیف گذاشته ام، هی چک نکنم که برداشتمش یا نه. داشتم حاضر میشدم که مامان هی شمرد:فلش، شناسنامه، کارت ورود به جلسه، کارت عابر ورداشتی همه رو؟! 

تهش گفت کلیدت یادت نره ها! منم دارم میرم، خونه نیستم. کلافه شدم و زدم روی دنده منبر که یعنی چی؟ کلیدت یادت نره؟! هشتاد سالمه؟! اایمر دارم؟ دفعه اولمه از خونه میرم بیرون؟ این چیزا گفتن داره؟ 

مسیر برایم روتین شده و حواسم نبود این بار کمی تفاوت هست تا از اسانسور استفاده کنم. خودم را مهمان پله های مترو کردم. نشستم پشت سیستم. در فلش را بسته بودم و با دقت گذاشته بودم توی زیپ عقب کیف. هر چه گشتم نبود که نبود! از متصدی کافی نت عذر خواستم و برگشتم خانه. روی پله برقی بودم و طبق معمول امدم کلید را در بیاورم. همیشه توی جیب کوچیک داخل کیف است. نبود! وای گویان بیشتر گشتم. نبود! زنگ زدم مامان. خشم اژدها از پشت تلفن خورد توی صورتم. به راننده اسنپ گفت که برگردد. خیلی دور نبودند. ربع ساعتی جلوی در ماندم و غصه خوردم که نمیشود جایی کلید جاساز کرد. نزدیک سه سال است توی این ساختمانیم و این شاید دومین یا سومین بار من بود که بی کلید مانده بودم! بله همینقدر نادر! 

مامان امد. به خودش و راننده اسنپ سلام کردم. کسی جوابم را نداد با غیظ کلید را از پنجره بیرون گرفت. امدم خانه. دراز کشیدم و وب بهار را خواندم. نمیخواستم مغزم را درگیر نبودن فلش کنم. بعد بلند شدم. و این اغاز سرگشتگی های من بود! شاید که بدون رعایت تقدم و تاخر بیانش کنم: میگشتم و میگشتم و میگشتم. کم کم دیدم باید لباسم را در بیاورم و کولر را هم روشن کنم. بعد دیدم زیاد از حد ترسیده ام و خسته ام و دلم میخواهد قایم شوم. رفتم زیر میز قایم شدم و پاهایم را بغل کردم و صندلی را جلو کشیدم. مغزم در حد یک مراقبه ارام گرفت. بعد امدم بیرون و باز گشتم. حال روحی ام بد بود. مامان زنگ زد که خونه ای؟ پ چرا نمیری؟ کلافه گفتم که فلشم گم شده. با همان لحن "اه زندگی مان تباه شد" خودش گفت: اخ اخ اخ اخ! تمووووم شد! اینده ات رو به باد دادی! زندگیت رو خراب کردی. 

نمیدانم چطور ولی وقتی قطع کردم زدم زیر گریه. هق هق بلند. کمی همانجا روی تخت مامان نشستم و زار زدم. یک هفته بود دویده بودم و این مهلت اخر انتخاب رشته بود. یادم هست که با همان لحن اشوبناک میگفتم این همه میدوییم تهش هیچی نیست! به خدا هیچی نیست! هیچکی نمیاد هیچی نمیشه! هیچی! یه عمر دوییدیم تهش شد این! به خودم گفتم که حالا وقت این حرف ها نیست و اصلا قول که فردا میرویم حرم یک دل سیر اشک میریزیم. کمی ارام شدم. 

از چند هفته مانده به اعلام نتایج واقعا نگران خودم شده ام. همه میگفتند تابستان بعد کنکور فلان و چنان است و من فقط اندازه یک هفته کسری خواب داشتم. بلند شدم اب خوردم. خم شدم تا زیر مبل ها را بگردم و همانطور سجده طور دوباره گریه را سر دادم. طول کشید تا بلند شوم. حرف هایی با خدا زدم که یادم نیست. بعد رفتم دستشویی. چندین و چند بار با چشم بسته دستانم را زیر شیر گرفتم و مشت مشت اب سرد به صورتم زدم. اینه را نگاه نمیکردم چون طبق معمول از دیدن چهره غمبارم بغضم میترکد. سامان مدام میگفت که با گریه چیزی حل نمیشه و بیا تمرکزمون رو پیدا کنیم. مامان دوباره زنگ زد پرسید جایی فایل را سیو داشتم یا نه و من باز زدم زیر گریه. گفت که کارهای خل ها را نکنم، یک سال زحمتم را هدر ندهم و امروز روز اخره، تهش هم حرصی و دستوری خاطرنشان کرد بروم صورتم را بشورم!  این بار نتیجه این شد که گفتم دیگر زنگ نزند و قطع کردم. از کنترل خارج بودم و میگشتم و گریه میکردم. تلفن خانه زنگ زد. نسترن بود. تا برداشتم گفت یعنی چی فلش گم شده؟ گفتم یعنی نیست! 

بنا شد باز بگردم و اگر پیدا نشد بروم جلوی در اموزشگاه و لپ تاپ را بگیرم. تشکر کردم و پرسیدم که کار خودش لنگ میماند یا نه؟ گفت که دیگه چاره ای نیست. مکالمه را تمام کردم و دوباره گریه . نمیشد! با این حجم گریه نمیشد که بگردم. نشستم کنار تخت و شروع کردم بلند بلند با کودک درونم حرف زدن. کیف را با تمام محتویاتش ریختم بیرون. با همان لحن کشداری که با بچه ها حرف میزنیم به خودم گفتم خب! حالا اینجارم بگررررردیم؟ نییییست! خببب! بریییم بعدی! اینجام نیییست. توی کیف پول؟ زیر تشک؟ خیلی نکشید که باز تلفن زنگ خورد. بنا شد بروم لپ تاپ را بگیرم. سرم درد گرفته بود. تا لحظه خارج شدن از خانه همچنان با خودم حرف میزدم. باعث میشد به چیزی فکر نکنم و رفته رفته ارام شوم. توی اینه چشم هام را نگاه کردم:قرمزیش رفته بود. چشم هایمان هم با خودمان درد کشیدند و بزرگ شدند و یاد گرفتند که غمشان را پنهان کنند. راننده تاکسی ۵۰۰ تومان اضافه ازم گرفت. لپ تاپ را گرفتم. راننده ی برگشت تا سر کوچه رساندم. مرد شریفی بود. 

خیال کرده اید بعد نشستم و با ارامش انتخاب رشته کردم؟ بله. ولی فقط تا ساعتی… 

ادامه دارد


مشخصات

آخرین جستجو ها